مشاهیر قوم جدگال 2

تاریخ و فرهنگ قوم جدگال

 

12- سید رَکَّل شاه: سید رکل شاه یکی از بزرگان منطقه بود و در روستای چوکات در دشتیاری (بخش پلان کنونی) سکونت داشت. او یکی از بزرگان و اولیای الهی، صاحب کرامت و مورد احترام مردم در مناطق دور و نزدیک بوده است.

در زمان وی ترکها(؟) به منطقه حمله کرده و از مردم مالیات خواستند. امّا مردم مخالفت کرده و نزد سیّد آمده و از ایشان کمک خواستند. سیّد نیز به همراه سپاهیان به میدان جنگ آمد و شمشیرش را بر زمین کوبید و گفت: هر کس این شمشیر را بردارد و به جنگ دشمن برود، همه را درو خواهد کرد.

شخصی از اهالی گُندَو به نام میر ملوک شمشیر سیّد رکل شاه را برداشت و به دشمن زد. او در حین درگیری چنان از خود بی خود شده بود که وقتی دشمنان یکی پس از دیگری نابود شده و فرار کرده بودند، رو به نیروهای خودی کرد و تعدادی از آنان را نیز از پای درآورد تا این که او را به دام انداختند.

سیّد رکل شاه در روستای چوکات مدفون و دارای گنبدی نیز است که زیارتگاه مریدان و مردم منطقه میباشد. مردم از مناطق دور و دراز و حتّی از کشور پاکستان نیز به زیارت این سیّد بزرگوار میآیند.

گفته میشود[1] که سید رکل شاه وصیّت کرده بود که وقتی فوت کند، ملا یاسین که فردی متدیّن و با تقوا  و از اهالی روستای تلنگ بود، او را غسل دهد. امّا وقتی که فوت نمود، یکی از ملاهای محل برای غسل دادن جنازه ایشان وارد شد. امّا از نگاه هیبت ناک سیّد که گویا زنده شده و با نگاهی غضبناک به وی خیره شده است، وحشت کرد و از ایشان فاصله گرفت.

پس از آن یکی از ملاهای دیگر وارد شد تا ایشان را غسل دهد. امّا او نیز از نگاه غضبناک سیّد از غسل دادن به ایشان خودداری میکند. تا این که فردی اطلاع میدهد که سیّد وصیّت کرده است که ملا یاسین ایشان را کفن و دفن کند.

وقتی که ملا یاسین حاضر میشود، چشمان مبارک این سیّد بزرگوار به حالت عادی برمیگردد.

13- سیّد عبدالخالق شاه: او یکی از سادات و از اولیای الهی و از اهالی روستای سیّدبار در دشتیاری (پلان) بود. گفته میشود که او صاحب کرامات بوده است و مردم منطقه به ایشان ارادت خاصّی داشتهاند.

هرگاه در منطقه افرادی با هم اختلاف و درگیری پیدا میکردند، وقتی که سیّد عبدالخالق شاه در وسط قرار میگرفت، آنان به حرمت این سیّد بزرگوار به جنگ و اختلاف خود پایان داده و با هم دوست میشدند.  

 

این سیّد بزرگوار در روستای سیدبار مدفون و زیارتگاه محبانش است. در هر جمعه مردمی که برای نماز جمعه به این روستا میآیند، ابتدا به مزار این سیّد بزرگوار رفته و پس از زیارت به مسجد وارد شده و به عبادت خداوند متعال میپردازند.

یکی از کرامات این سیّد بزرگوار این است که در هندوستان بلیط قطار گرفت تا به وطن خود برگردد. در این هنگام قطار خواست حرکت کند که وقت نماز فرارسیده بود. این سیّد بزرگوار چادر خود را پهن کرد تا نماز بخواند که او را صدا زدند تا سوار قطار شود که در حال حرکت است. امّا این سیّد توجهی به آنان نکرد و شروع به خواندن نماز نمود. قطار خواست حرکت کند که هر چه تلاش شد، قطار همچنان در جای خود میخکوب شده بود.

وقتی که این سیّد عزیز نمازش را به پایان رساند و سوار بر قطار شد، با عصایش بر بدنهی آن زد و گفت: « ای مخلوق خدا حالا میتوانی حرکت کنی». قطار نیز شروع به حرکت کرد.[2]

14- سید حسین شاه: ایشان از شخصیّتهای بزرگ و والا مقام و فردی عارف و با خدا میباشد. حتّی بینظیر بوتو نخست وزیر سابق پاکستان نیز به خاطر حرمتی که این بزرگوار داشت، در مقابل ایشان بر زمین مینشست و ایشان را بر صندلی می نشاند.

14- مفتی عبدالله نعیمی مکرانی: ایشان اهل دشتیاری بود و برای تحصیل به هندوستان سفر کرد و در آن جا به مدارج عالی فقهی رسید و به عنوان مفتی اعظم و بنا به درخواست اساتید خود در آن جا ماندگار شد و در شهر ملیر در کراچی حوزه علمیه مجددیه نعیمیه را بنا نهاد. 

ایشان از اولیای الهی بوده است. یکی از شاگردان ایشان بیان میکند که در هنگام نماز وقتی که در پشت سر ایشان اقداء میکرد، چنان لذّت میبرد که دوست داشت این نماز بیشتر طولانی شود. هنگامی که ایشان در محراب مسجد به نماز مشغول میشد، پاهای ایشان روی زمین قرار نداشت. بلکه از آن فاصله داشت و در هوا معلق بود.[3] 

15- مفتی غلام محمد نعیمی: ایشان فرزند مرحوم مفتی عبدالله بوده و پس از پدر بزرگوارش به مدیریت حوزه علمیه مجددیه نعیمیه پرداخت. ایشان شدیداً با عقائد وهابیت مخالفت میکرد و آن را به نقد میکشید. تا این که توسط این گروه به شهادت رسید.

 

16- مفتی محمدجان نعیمی: ایشان فرزند مفتی عبدالله نعیمی مفتی اعظم ملیر است که به جای پدرش سرپرستی حوزه علمیه مجددیه نعیمیه ملیر را برعهده گرفت.

17-  قاضی عبدالوهاب بن هاشم گُندَوی: قاضی عبدالوهاب ساکن روستای گندو از روستاهای دشتیاری بود. او برای تحصیلات عالیه دینی به هندوستان سفر کرد. پس از تکمیل تحصیلات و کسب مدرک قضاوت از هندوستان به وطن خویش برگشت و به تعلیم دینی مردم منطقه پرداخت.

 او که فردی متدیّن بود، به حل و فصل امور اختلافی مردم منطقه نیز میپرداخت. بر خلاف دیگر قاضیان، هرگز از مردمی که برای قضاوت در امور اختلافی خود به وی مراجعه میکردند، پولی به عنوان حق الزحمه نمیگرفت.

حکم و رأی وی مانند حکم و رأی یک قاضی دولتی تأثیر و اعتبار داشته است. در آن زمان در چابهار و شهرهای نزدیک دیگر، دادگاه وجود نداشت؛ و مسائل اختلافی مردمی که نزد دولت مراجعه میکردند، از طریق پاسگاههای اطراف به ایشان مراجعه میشد و مأمورین انتظامی (که در آن زمان ژاندارمری بود) نیز حکم ایشان را قابل الاجراء دانسته و کسی که محکوم میگشت، طبق قانون با وی برخورد میشد.

او مردی مؤمن و با خدا بوده است و گفته میشود که او خبر نزدیک بودن مرگ خود را در خواب دیده و همچنین محلی که در آن دفن شده را نیز دیده و به فرزندان خود وصیت کرده است که او را در آن جا دفن نکنند. چرا که خواب دیده است در زیر درختی خوابیده و سر و صدای ماشین و موتورها او را اذیت میکند.

جایی که ایشان دفن است در آن زمان جایی بوده که تپه و ریگزار بوده و امکان عبور ماشین و موتور از آن ممکن نبوده است. امّا سالها بعد به خاطر توسعهی شهری خیابانی از آن کشیده شد. پس از چندین سال دیگر آن خیابان خاکی به بلوار تبدیل شد که این قبرستان نیز در طرح توسعهی آن قرار گرفت و شهرداری خواست تا آن قبرستان را خراب کند، ولی راننده بولدوزری که در آن جا کار میکرد، وقتی که به آن قبرستان رسید و تعدادی از قبور را هم تخریب کرد، ناگهان دستگاه وی از کار افتاد و او هم ناگهان به خود لرزید و وحشت کرد و از آن جا دور شد و این قبرستان به خاطر وجود بزرگانی که در آن دفن بودند، از تخریب نجات یافت.

18- ملا عبدالرحمان بن رحیم داد سیّدباری: او برای تحصیل علوم دینی به هندوستان سفر کرد. پس از تحصیل به زادگاه خود در دشتیاری برگشت. او مردی مؤمن و متقّی بوده است. هرگز کسی را از خود نمیرنجاند. همیشه در زنده نگهداشتن مسئلهی امر به معروف و نهی از منکر کوشا بود. اگر کوچکترین منکری را از کسی میدید، با لحن نرم و برخوردی مناسب او را آگاه ساخته و راه درست را به او نشان میداد.

بنا به گفتهی ریش سفیدان محل او بسیاری از واقعات آینده را پیش بینی میکرد. مثلاً گفته بود که روزی خواهد رسید که مردم بر آهن پارهها سوار خواهند شد و با سرعت زیاد از جایی به جای دیگر خواهند رفت و مسیر چند روزه را در کمتر از یک روز خواهند پیمود. این موضوع برای مردم آن زمان غیر قابل باور بود.

در آن زمان چیزی به نام ماشین وجود نداشت و سالها پس از وفات ایشان، کم کم ماشین و موتور در منطقه پیدا شد و مردمانی که این پیش گویی را از ایشان شنیده بودند، باور کردند.

گفته میشود که ایشان حیوانات خانگی را بسیار دوست داشت. روزی خروسی را خرید و به خانه آورد. پدرش رحیم داد که به نظافت و پاکی خیلی توجّه داشت، به خاطر این که آن خروس محل را کثیف میکرد، به وی اعتراض نمود. او به پاس حرمت پدر، فوراً خروس را سر برید و گوشت آن را به پدرش تقدیم نمود.  



[1]. اشرفزاده، قاضی محمدنور، مصاحبه،23/9/1388 ش.

[2] . حسینی، سیدنوازعلی شاه، مصاحبه18/05/92 روستای سیدبار

[3]. بخشان، شفیع محمد، مصاحبه، روستای اورکی 1375 ه.ش 


نظرات شما عزیزان:

سبزپاگ
ساعت9:15---5 آبان 1393
سيد ابراھيم شاه بخاري
(حيدر آباد سنڌ وارو)
شمس المعارف شيخ المحققين قدوت العارفين سيد ابراھيم شاه بخاري جوانيءَ جي ڏينھن ۾ «بٽالي» کان پھرين دھليءَ ڏانھن ويا ۽ پوءِ اچي سنڌ جي علائقي نصر پور ويجھو «ٻنڌ» جي علائقي ۾ سڪونت اختيار ڪيائين ڇو ته انھيءَ علائقي ۾ گھڻائي ماڻھو سندس معتقد ھئا. سائينءَ جن جي گھر واري گجرات جي حاڪمن مان ھئي جنھن جي بطن مان سائينءَ جن کي سيد عبدالله شاه، سيد محمد شاه، سيد ٻڍل شاه، سيد علي شاه نالي چار فرزند تولد ٿيا. انھن ڏينھن ۾ نصرپور ۽ ان جي ٻنڌ وارن علائقن، جھيجه (اڏيرو لال) ۽ پليجه ۾ ڀنگ پيئڻ جو عام رواج ھو، پر سائينءَ جن ان لعنت جي سخت خلاف ھئا تنھنڪري پنھنجن مريدن کي ان لعنت کان بچڻ جي سخت تلقين ڪري، اِن نشي جي پاڙ پٽڻ لاءِ جدوجھدڪرڻ لڳا. سندس ان جدوجھد ۾ ڪيترا ئي معذذ شخص ۽ ديني عالم پڻ شريڪ ھئا. اھڙي قسم جي سختيءَ ڪري ڪن ماڻھن سائينءَ کي عرض ڪيو ته سائين سنڌ ۾ سخت گرميءَ ڪري ڀنگ کان پري رھڻ نھايت مشڪل آھي. تنھن تي سائينءَ وراڻيو ته اوھان گرميءَ کان بچڻ لاءِ ڀنگ جي جاءِ تي ٿاڌل استعمال ڪريو جنھن ۾ ڪنھن به قسم جو ڪو نشو شامل ڪونه ھوندو آھي. سائينءَ جي اھڙي حڪم کانپوءِ سندس مريد ٿاڌل استعمال ڪرڻ لڳا جا سائينءَ جن پاڻ به استعمال ڪندا ھئا.
ھڪ ڏينھن سائينءَ جن جو فرزند سيد محمد شاه ڪمسنيءَ جي عمر ۾ مدرسي کان سڌو پنھنجي والد صاحب جي خانقاه ۾ پھتو ته اتي سندس والد صاحب جن ننڊ جي آرام ۾ ھئا ۽ ڪجھه فاصلي تي مريدن ويٺي ٿاڌل گھوٽي. محمد شاه اھو سمجھيو ته شايد مريد ويٺا ڀنگ گھوٽين سو ھو مريدن تي ڪاوڙجي پيو ۽کين چيائين ته ڀنگ پيئڻ حرام آھي ۽ اوھان ويٺا ڀنگ گھوٽيو! آءٌ اوھانکي اھڙي پاپ جو ڪم ڪرڻ ڪونه ڇڏيندس. سو جيئن ڪونڊي کي لت ھيائين ته ڪونڊو ڀڄي پيو ۽ سموري ٿاڌل ھارجي ويئي. اھو لقاءُ ڏسي مريد ڏاڍا پريشان ٿيا ۽ محمد شاه کي چوڻ لڳا ته سائين اوھان ھي ڇاڪيو؟ اسان ڀنگ نه پر سائين وڏي لاءِ ٿاڌل پي گھوٽي ۽ اوھان اچي اھا ضايع ڪري ڇڏي ھاڻي اسان سائين وڏي کي سڄاڳيءَ بعدڪھڙو جواب ڏينداسين ھو اوھان جي ان عمل تي نھايت ڪاوڙجي پوندا. اھو ٻڌي محمد شاه ڊپ کان گھر ڏانھن ھليو ويو ۽ وڃي پنھنجيءَ ماءُ کي سڄي حقيقت بيان ڪري ٻڌائي جنھن سائينءَ جن جي ڊپ کان کيس ڪنھن ٻئي ھنڌ تي لڪائي ڇڏيو ڇو ته سائينءَ جن نھايت سخت مزاج ۽ جلالي طبيعت جا مالڪ ھئا.
محمد شاه جي گھر وڃڻ کانپوءِ مريد ڪنھن ٻئي ڪونڊي جو بندوبست ڪري ٻيھر نئين سر ٿاڌل گھوٽڻ لڳا، ايتري ۾ سائينءَ جن به ننڊ مان سڄاڳ ٿيا ۽ وضوءِ ڪرڻ کانپوءِ مريدن کي ٿاڌل آڻڻ لاءِ چيائون پر اھا اڃان تيار نه ھئي. ڪجھه دير کانپوءِ سائينءَ ٻيھر ٿاڌل جي طلب ڪندي مريدن کان سندس تياريءَ ۾ دير ٿيڻ جو سبب پڇيو. مريدن کيس سارو واقعو بيان ڪري ٻڌايو. جنھن تي سائينءَ جن کي نھايت افسوس ٿيو ۽ ڪاوڙجي گھر ڏانھن ھليا ويا جتي بيبيءَ کان محمد شاه بابت پڇيائون پر ھوءَ سائينءَ جن جي ڊپ کان نٽائڻ لڳي. ان کانپوءِ سائينءَ جن اتي بيٺل پنھجي ٻئي پٽ عبدالله شاه کان محمد شاه بابت پڇيو پر ان به ڊپ کان ڪو جواب نه ڏنو تنھن تي سائينءَ جن کي وڌيڪ ڪاوڙ آئي ۽ ھو خانقاه ڏانھن موٽي اچي مريدن کي چوڻ لڳا ته مون کي محمد شاه جي ان حرڪت تي ڏاڍو ڏک آھي جنھنڪري آءٌ مرڻ بعد به محمد شاه جو منھن ڏسڻ گواره نه ڪندس لھــٰذا محمد شاه ۽ سندس ست پيڙھيون منھنجي مرڻ کانپوءِ منھنجي قبر تي به نه اچن. مريدن سائينءَ کي عرض ڪيو ته سائين محمد شاه اڃان ننڍڙو ٻار آھي سو اوھان سندس اھا غلطي معاف ڪريو. تنھن تي سائينءَ وراڻيو ته جي غلطي فقط محمد شاه جي ھجي ھا ته ڪر شايد آءٌ کيس معاف به ڪري ڇڏيان ھا پر ھن وقت ته سندس ماءُ ۽ عبدالله شاه به ساڻس پت ۾ آھن. اھو چئي سائينءَ پنھنجي چادر ڪلھي تي رکي خانقاه کان ٻاھر نڪا ته مريد به ساڻن گڏ ھلڻ لڳا جن کي سائينءَ جن پاڻ سان گڏ وٺي وڃڻ کان منع ڪندي فرمايو ته اوھان اتي ئي رھو ۽ اوھان کي پويان منھنجي گھر جي پارت آھي.
اھڙيءَ ريت سائينءَ جن پنھنجن مريدن کي موجوده نصرپور ۽ اڏيري لال جي درميان ٻنڌ جي علائقي ۾ ڇڏي پنھنجي ھڪ خاص مريد سان گڏ ڪنھن اڻ ڄاڻ سفر تي نڪري پيا ۽ گھمندي گھمندي اچي حيدر آباد (نيرون ڪوٽ) جي ويجھو «ديھه ڪانگن کاڌيءَ» جي جھنگل ۾ پھتا اتي سڏ پنڌ تي شورن جو ڳوٺ ھو، انھن ڳوٺاڻ مان ڪن ماڻھن سائينءَ جن کي جھنگل ڏانھن ويندي ڏسي ورتو، سي سائينءَ جن کان خبرون چارون پڇڻ لاءِ لنگھي آيا. سائينءَ ٻڌايو ته واٽھڙي آھيون منھنجو نالو ابراھيم شاه آھي ۽ آءٌ پنھنجي خليفي ساڻ سفر تي نڪتو آھيان. اسان ھتي ڪجھه وقت آرام ڪري اڳتي وڃڻ جو ارادو رکون ٿا. تنھن تي ڳوٺاڻن وراڻيو ته سائين ھتي جھنگل ۾ رھڻ کان بھتر آھي ته اچي ڳوٺ جي اوطاق تي رھو جتي اوھان کي اگر ڪنھن شئي وغيره جي ضرورت پئي ته اھا اوھانکي آسانيءَ سان ملي سگھندي. پر سائينءَ جن وراڻيو ته اسان فقير ماڻھون آھون اسان کي ٻئي ڪنھن به شئي جي طلب ڪانھي اتي جھنگل ۾ ئي گذارو ڪنداسين البت پاڻيءَ جي دِلي جي ضرورت پوندي سو اگر اوھان اسان کي پاڻيءَ جو دِلو ڀري پھچائيندا ته اوھانجي مھرباني ٿيندي ۽ اسان اوھانکي ان جو اُ جر به ڏينداسين. ڳوٺاڻن وراڻيو ته سائين اُجر جي ڪا ڳالهه ڪانھي باقي پاڻيءَ جو ضمون اسانجو آھي. ان کانپوءِ سائينءَ جن کين تاقيد ڪئي ته ٻن پھرن کانپوءِ اڳينءَ مھل ڪوبه ماڻھو اسان وٽ نه اچي ڇو ته اھو اسان جي عبادت جو وقت آھي. ڳوٺاڻن وراڻيو ته ٺيڪ آھي سائين اوھان جيترو وقت به ھتي رھندا اسان اوھان کي شام جي وقت پاڻيءَ جو دلو ڀري پھچائينداسين.
اھڙيءَ ريت ڳوٺاڻن مان ٻه ڄڻا ھر روز شام جي وقت سائينءَ جن کي پاڻيءَ جو دلو ڀري پھچائيندا ھئا جنھنجو کين اُجر ملندو ھو. ڪجھه ڏينھن کانپوءِ ڳوٺاڻن کي اھو شڪ ٿيو ته فقير ڪئي ڏينھن کان جھنگل ۾ پيا رھن ڪنھن کان گھرن گھَتن به ڪونه پوءِ ھي پيسا ڪٿان ٿا آڻين؟ ڪٿي ايئن ته نه آھي جو ھو ڌاڙيل يا انھن جا ساٿي ھجن يا وري ڪي ڪيميادان وغيره آھن جي ھتي جھنگل ۾ ويھي ڪا ڪيمياداني وغيره ٿا ڪن، سو ڳوٺاڻن مان ٻه ڀائر پاڻ ۾ صلاح ڪري سائينءَ جن کي جانچڻ لاءِ جھنگل ۾ اچي ڏسن ته سائينءَ جن جو جسم ٽڪرا ٽڪرا ٿيو پيو آھي. ايئن ڄاڻ جو ڪنھن کين قتل ڪري ڇڏيو ھجي. انھن ٻنھي ڀائرن کي ڊپ ٿيو سو وٺي ڳوٺ ڏانھن ڀڄڻ لڳا ايتري ۾ سائينءَ جن سڄاڳ ٿي کين ھڪل ڪري چيو ته مون اوھانکي اڳيئن مھل ھيڏانھن اچڻ کان روڪيو ھو پر اوھان منھنجي ڳالهه نه رکي. تنھن تي ھڪ ڀاءُ چيو ته سائين آءٌ پاڻ ھيڏانھن ڪونه ٿي آيس پر مونکي وڏي ڀاءُ مجبور ڪيو ته ھلي اوھان کي ڏسون ته اوھان وٽ دولت ڪٿان ٿي اچي؟ اوھان ڪنھن کان گھُرو گھَتو به ڪونه ٿا ڪٿي اوھان ڌاڙيل يا انھن جا ساٿي ته ڪونه آھيو؟ سائين ھن دفعي اسانکي معاف ڪريو آئينده اسان اھڙي غلطي نه ڪنداسين. سائينءَ وراڻين ته اوھان جيڪو به ڏٺو تنھنجو ڪنھن سان


سبزپاگ
ساعت9:11---5 آبان 1393
سلام علیکم و رحمة الله و برکاته
به مطلب خیلی مهمی اشاره کردید، بله این اشخاص دارای منزلت و کرامتی بودند و هستند. و شایسته هست که در مورد کراماتشان بیشتر بیان شود.
جزاک الله خیر
sabzpaag.ir


نام :
آدرس ایمیل:
وب سایت/بلاگ :
متن پیام:
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

 

 

 

عکس شما

آپلود عکس دلخواه:





نوشته شده در پنج شنبه 22 خرداد 1393برچسب:مشاهیر جدگال,ساعت 17:1 توسط سیدمحمد درتکیده| |